همیشه در لحظه زندگی کنید، نه فقط حالا

0 ۴۰۶

همیشه در لحظه زندگی کنید، نه فقط حالا

سفرهایی که در زمان به وسیله ی ذهن‌مان انجام می‌دهیم می‌توانند در زندگی ما را خوشحال‌تر یا خلاق‌تر بکنند.

این جمله را با دقت بخوانید و در ذهن‌تان آن را موشکافانه‌تر بررسی کنید، عبارات و ضرب‌المثل‌های زیادی هم برای این نصیحت وجود دارند. وقتِ آن است که با این مسئله رو به رو شویم: هرنوع ترتیب و قرار دیگری می‌توانست قوانین فیزیک را به مبارزه بطلبد.

اما با وجود ایده‌‎های بی‌شماری که بخش اعظمی از مردم عامه به پذیرش آن می‌شتابند، خطرات زیادی برای شکستن این حصار و گذاشتن پای‌مان به فرای این مرزها وجود دارد. مشکل همین‌جا است، من سر این مسئله بحث خواهم کرد و حرفم را به کرسی خواهم نشاند.

از زمانی که روان‌شناسان متعدد سعی در آموزش نوع نگاه و طرز تفکر مثبت کرده‌اند، این مطلب را چاشنی کار خود داشتند که سوالات ذهنی یا آشفتگی‌های ذهنی با ناراحتی و آشفتگی‌های روزمره ما در ارتباط است، خیلی از مردم، حتی با دانستن این موضوع از فواید بی‌شمار مدیتیشن‌کردن، گذر می‌کنند و بدترین قدمی که ممکن است در این راستا برمی‌دارند: آن‌ها باور دارند که زمان حال چیزی است که ما همیشه، تنها آرزوی بودن در آن را داریم.

برای همین، هرموقع که حس کردیم ذهن‌مان به سمت مصاحبۀ کاریِ خجالت‌آوری که دیروز گند زدیم سُر خورد، یا هروقت به سمت کنفرانس فردا در برابر تمامی اعضای شرکت که استرس زیادی را به ما القا می‌کند کشیده می‌شود _ وقت آن است که ذهن‌مان را مثل اسبی وحشی که رَم کرده است، به سمت لحظۀ حال بکشیم.

زندگی در زمان حال

اما آشفتگی‌های ذهن همیشه هم به عنوان یک مسئله یا نکته‌ای منفی به حساب نمی‌آید. چرا که در بسیاری از مواقع می‌تواند در زندگی کمک شایانی را به ما بکند. مثلا اگر از نظر خلاقیت در لحظه گیر افتاده باشیم، آشفتگی ذهنی دقیقا برای حافظۀ هنگ کرده‌ی ما مثل یک دکمۀ ری استارت می‌ماند و ذهن ما را به سمت کانال‌های مختلفی رهنمون می‌کند، که آنتنِ حال حاضر قادر به صیدِ آن‌ها نیست.

اگر از نظر احساسی قفل کرده باشیم، این آشفتگی می‌تواند احساسات سرکوب شده‌ی ما را آزاد کرده و به بروزشان کمک کند. (اگر در آسانسور گیر کرده باشیم، خب، دیگر از چنین لحظه‌هایی که نمی‌توان فرار کرد، در چنین اوضاعی فقط باید برای صداکردنِ حراست فریاد بکشید).

حقیقتاً اگر این کار از روی آگاهی و قصد، و همچنین از روی تأمل و تعمقی عمیق پیش گرفته شود _ به همان اندازه عمیق که در مدیتیشن از قوه‌ی فکری و ذهنی‌تان کمک می‌گیرید _ سفرهای ذهنی نیز فواید بی‌شماری در بی‌شمار بستر و شاخۀ مختلف دارند. این سفر می‌تواند ما را خوشحال‌تر، تلیقینی‌تر، سودآورتر و حتی صرفه‌جوتر کند. این سفر قادر است تا ما را به پدر و مادر، دوست و همسر بهتری تبدیل کند.

بازگشت به گذشته

به پیشنهاد محققین و روان‌شناسان در این زمینه، این کار را بکنید: (به عکس کسی که سال‌های سال قبل با او قرار گذاشته و او را دوست می‌داشته‌اید، زل بزنید. واکنش احساسی‌ای که شما در این لحظه خواهید داشت _ البته در صورتی که شما عجیب و غریب، افسرده یا در یکی از بدترین حالات‌تان نباشید _ به غایت مثبت خواهد بود. حتی اگر این فرد قلب شما را خرد و خاکشیر کرده باشید، شما بدون هیچ تلاش خاصی سعی می‌کنید تا تمام احساساتی که به آن فرد داشته و قلب‌تان را به وسیلۀ آن بارور کرده بودید را به یاد بیاورید).

مشاهده مقاله  تمام آنچه که از زندگی می خواهیم

بعضی افراد در دور و اطراف ما هستند که مثلاً سکه‌ای از زمان‌های خیلی دور دارند، شاید اوایل صده ی 300. جالب است که این افراد معتقدند که این سکه به آن‌ها احساس نوستالژی می‌دهد (چگونه یک نفر می‌تواند برای دورانی که هیچ‌وقت در آن زندگی نکرده است احساس نوستالژیک داشته باشد؟) نوستالژی خالص _ که به معنی واقعی کلمه یعنی (اشتیاق برای خانه) _ ابزار احساسی قدرتمندی است.

آن عکس از معشوقۀ سابق شما که این چنین توانست احساسات عمیقی از شما را برانگیخته کند ، نوعی از احساس درجه یک و عمده محسوب می‌شود. این احساسات می‌تواند از فایل‌ها و عکس و فیلم‌های قدیمی شما بیرون کشیده شود، یا بازیگری با موهای بلند که دیگر در قید حیات نیست. این ابزار و اشیاء، وسیله خوبی برای این هستند که خودمان را محک زده و بدانیم که چه‌قدر از آن زمان تا به حالا پیشرفت کرده‌ایم.

یکی از تحقیقاتی که در چند سالِ اخیر در این زمینه انجام شده بود، نامِ سودِ زندگی را بر خود داشت، در این پروژه ریشه‌های زندگیِ هرروزه ی مردم، برای ساختنِ و ایجاد روزی جدید که هیچ‌وقت قابل فراموش شدن نبود تنظیم و تعدیل می‌شد. ساختن یک روزِ فوق محشر مثل شکستن هیزم برای آتش می‌ماند: یعنی دوباره به شما سود می‌رساند. اولین نتیجه و پی‌آمدِ آن، خود آن نتیجه و جالب بودنش است. دومین حاصلِ آن، لذتِ گسترش یک خاطره‌ی خوب از یک خوش‌گذرانیِ خوب است.

تحقیقی که توسط یک روان‌شناس کانادایی در این زمینه انجام شد، پیشنهاد می‌کند که پدر و مادرهایی که حس می‌کنند بین آن‌ها و فرزند یا فرزندان‌شان فاصلۀ زیادی افتاده، از خاطره‌نگاری یا خاطره‌شناسی در این باب کمک بگیرند. ممکن است پدر و مادرها از خود بپرسند که: (پس آن خانواده‌ی خوشحالی که همیشه با شادی و فرح کنارِ هم جمع می‌شدند کجا رفت؟)، این درحالی است که مادر به ضیافتی که بر سر میز شام آماده کرده، و کودکانی که حواس‌شان تماماً به گوشی‌های‌شان است نگاه می‌کند و افسوس می‌خورد.

حالا وقتِ آن است که عکس‌هایی که در اصفهان یا هرگوشۀ دیگری از جهان گرفته‌اید از آلبوم بیرون آورده و با هم مرورشان کنید. ببینید! این عکس‌ها و این خاطرات دروغ نمی‌گویند. شما همیشه با هم خوش بوده‌اید. این عکس‌ها برای زمان خیلی دوری نیستند. این خانواده همان خانواده‌ی درون عکس است، این همان مادر است، با همان لطف و مهرِ همیشگی. شما هیچ‌جا نرفته‌اید، هیچ فاصله‌ای بین شما و فرزندان‌تان نیفتاده، فقط نیاز است تا برخی مسائل یادآوری شوند.

خاطره نگاری و یادآوری خاطرات جاده‌ای رؤیایی و زیبا برای رسیدن به قدردانی است، سود و فایده‌ای که روان‌شناسان و فیلسوفان در صدد رسیدن و به دست آوردنش بودند. به نقل از کتابی در باب شکرگذاری و قدرشناسی: (خوشحالی به قدردانی و تشکر رهنمون نمی‌شود، اما قدردانی به شادی، چرا).

مشاهده مقاله  چرا نباید به نظر دیگران درباره خودتان اهمیت دهید

چند سال پیش به دیدن معلم تئاتر دوران دبیرستانم رفتم. با علاقه شروع به یادآوری آن دوران کردیم، دوره‌ای که من شاگردش بودم و او استادم. او گفت که والدین زیادی از این‌که او توانسته کودکانِ خجالتی‌شان را از لاک و غار خود درآورده و با جهان اطراف و زیبایی‌های آن آشنا کند تشکر می‌کردند. از او پرسیدم: (چند تن از آن دانش آموزان پس از گذشتِ این‌همه سال از تو تشکر کردند؟ زبانی یا مکتوب یا به هر نحوی؟) سرش را به آرامی تکان داد و گفت: (هیچ‌کدام‌شان).

می‌بینید، حالا او از بیماری جنون رنج می‌کشد. خاطره‌ها حالا دیگر آن‌قدرها هم قابل اعتماد و تکیه‌کردن به‌نظر نمی‌آیند. اگر من هم زیر نظر او در گروه تئاتر به فعالیت می‌پرداختم، مطمئنم که او را محکم در آغوش گرفته و برای تمام مهر و محبتی که نثار من کرده بود از او تشکر می‌کردم و سعی می‌کردم به هر نحوی او را خوشحال کنم. اما من شاگردش نبودم و فقط او را می‌شناختم. به جای آن، بی درنگ به سممت خانه شتافته و نامه‌ای برای معلمِ مورد علاقه‌ام در دوران ابتدایی نوشتم و با این‌که از موعدش خیلی گذشته بود، اما از او تشکر کردم _ نامه از طرف کودکی که هیچ خاطره‌ای از آن ندارد.

زندگی

جهش به آینده

در سال 2011 گروهی از روان‌شناسان غرب اروپا و آمریکای مرکزی، آزمایشی را در راستای اقتصاد رفتاری هدایت کردند که در این زمینه واقعا مشهور و معروف است.

در این آزمایش، از افراد مورد آزمایش خواسته می‌شد تا یک مقدار خاص از پولی فرضی را مدیریت کنند. اما قبل از این‌که این کار را انجام دهند، به این افراد نسخه‌هایی دیجیتالی از خودِ سال‌خورده‌شان، نشان داده می‌شد. این عکس‌ها واقعیتی مجازی بودند. آن ها می‌گفتند: این تو هستی فلانی. اگر بخت‌آزمایی را برنده نشوی و خودت را از نظر مالی جمع و جور نکنی، بعد از بازنشستگی و در زمان استراحتت، این‌گونه خواهی بود). این موارد آزمایشی حالا پول خود را به طرز کاملاً متفاوتی مدیریت می‌کردند. یا به عبارت دیگر، حجم به غایت گسترده‌تری را برای آینده‌ی خود نگه می‌داشتند.

یکی از دلایلی که وارن بافِت (یکی از ثروتمندترین افراد جهان) ثروت عظیمی را در اختیار دارد، این است که او همیشه آینده‌ی خود را در هر لحظه متصور شده و این موضوع را به خود یادآوری می‌کرده است. چنان که در بیوگرافی خود می‌نویسد: (به عنوان یک جوان امروزی در دوران خودم، از خود می‌پرسیدم که آیا واقعا باید 3 هزار دلار صرفِ آرایشگاه و پیرایش موهایم کنم؟).

او این محاسبات برای هرکاری انجام داده و پولی که قرار بود در تمام طول عمر خویش برای پیرایش موهای سرش بپردازد را، سرمایه‌گذاری کرد. این‌که مردم خودشان را به طور واضح و روشن فقط برای چند روزِ بعد _ حالا ما چند سالِ بعد را نیز نمی‌خواهیم _ تصور کنند، خیلی نادر است. که به همین خاطر است که وارن بافت های زیادی وجود ندارند و به همین دلیل است که باید این کار را روزانه تمرین کرده و آن را به عادتی روزمره برای خود تبدیل کنیم.

اگر ما بتوانیم قادر باشیم تا خودمان را از چشمِ چندین سال بعدِ خودمان ببینیم چه اتفاقی می‌افتاد؟ به عنوان یک آزمایش، دوست من عادت دارد مجله‌های مختلف را بخرد، اما هیچ‌کدامِ آن‌ها را نمی‌خواند. به جای آن، تنها آن‌ها را مهر و موم کرده و برای مدت سه سال بایگانی‌شان می‌کند. و سپس، آن‌ها را بیرون آورده و می‌شمارد.

مشاهده مقاله  چه طور قدرت کنترل افکار را به دست گرفته و متفاوت فکر کنیم؟

اگر او با داستانی از یک شخص یا یک چیز جالب مواجه می‌شد، قطعاً برای خواندش تحریک می‌شد _ چون آن فرد یا مسئله یا هرچه که هست، به عقیده‌ی وی، پیامبری است که ایده‌ها و آموزه‌هایش در این زمان شکست خورده‌اند. یعنی می‌توان از تجربه‌های شکست خورده‌ی وی برای درس‌گرفتن استفاده کرد. این چنین است که لازم نیست همه‌چیز را آزمایش کرد تا به نتیجه و درسی برسیم.

در زمان حال زندگی کنیم

زمان، حال و اکنون را به عنوان زمینی برای این بازی زودگذر در اختیار ما قرار می‌دهد. چنان‌که که ما راجع به دوستان استرالیایی خود می‌گوییم: (برای آن‌ها، همین الان هم فردا شده است) _ یک تفکر عجیب و غریب که ایده‌ی ارتجاعی بودنِ زمان را تقویت می‌کند و این‌که فکرکردن راجع به فواصل، به مقدار زیادی فیزیک و محاسبه نیاز دارد. از هر نظر جالب به‌نظر می‌آید.

اخیراً، خانمی نویسنده به نام لورن دِپینو در مالزی، جایی که شوهرِ فیلم‌بردارش در حال فیلم‌برداریِ یک فیلم در جنگل‌ها است، در خانه‌ای ساکن شده است. او دوستان و خانواده‌اش را در فیلی _ زادگاهش _  تصور می‌کند. وقتی می‌داند که آن‌ها 20 ساعت با او فاصله دارند آرامش می‌گیرد. وقتی او بیدار و هشیار بود، اغلب، خانواده و دوستانش خواب و ناآگاه بودند. وقتی او زیر نور خورشید بود، آن‌ها در تاریکی بودند. این تفاوت مناطق زمانی، سبب ایجاد نوعی سنگر و سنگ‌ریزِ روانی در برابر فقدان و دل‌تنگی بود.

همینطور که او درباره افرادی که دوست داشت و خانواده‌اش در خانه فکر می‌کرد، آن‌ها در تخت‌های‌شان خواب بودند و از امنیت بهره می‌بردند. به گفتۀ خودش: (لازم نیست تا برای این‌که مبادا دچار یک سانحۀ تصادفی بشوند نگران شوم، چرا که آن‌ها زیر پتو خوابیده‌اند. لازم نیست بترسم که مبادا از جایی افتاده و سرشان آسیب ببیند، چرا که آن‌ها سرِ پا یا در حال راه رفتن نیستند. و بالعکس، وقتی آن‌ها بیدار و هشیار و در حال حرکت هستند، وقتی که خودشان را در معرض خطرات دنیای بیرون قرار می‌دهند، من خواب هستم و اضطرابم خاموش شده است).

حالا، شاید من هم قادر باشم تا این بحث و گفتگوی استادانه را بین خودم و ذهنم ترتیب دهم تا رفتارهای خودم را بسنجم و اصلاح کنم. برای این‌که خودم را، وقتی که در مهِ غلیظی از توهماتم هستم تبرئه کنم: به عقب زل بزنم، زیرِ چشمی جلوی پایم یا دورتر را نگاه کنم، مدام از خودم بپرسم که کلیدهایم یا کیف پولم یا کیف کارت‌هایم کجا هستند، آیا آن‌ها را گم کرده ام؟ اما به‌نظر من، ارزشِ عظیمی در فرارکردن از زمان حال وجود دارد، این‌که قرار ملاقات‌هایی بین خودمان، با خودِ گذشته یا آینده‌مان ترتیب دهیم. لحظۀ حال، لبۀ پرتگاهی عمیق برای ساختنِ خانۀ ابدی‌مان است. مخصوصاً حالا، که لحظۀ حال می‌تواند واقعاً ترسناک و دلهره‌آور باشد.

 

[تعداد: 1    میانگین: 5/5]

نظر خود را بنویسید

Your email address will not be published.