چرا برآورده کردن انتظارات والدین گاهی کابوسی وحشتناک است؟

0 ۲۲۸

برآورده کردن انتظارات والدین یا کابوسی وحشتناک؟

(بیشتر مردم در تمام طول زندگی‌شان از این حس عمیق گناه رنج می‌برند، حسی ناشی از اینکه، زندگی خود را بر پایۀ خواسته‌های والدین‌شان نچیده‌اند. این حس از هر نوع طرز تفکری که دارند قوی‌تر است و فقط به تکالیفی که در بچگی برای خوشحال کردن پدر و مادرشان انجام می‌دادند محدود نمی‌شود. هیچ جروبحثی قادر به اتمام این حس گناه نیست، چراکه این اشخاص لجاجت خود را از خیلی وقت پیش آغاز کرده‌اند.)

چرا کودکان موظف‌اند این نوع انتظارات والدین را برآورده کنند؟

اکثر بچه‌ها، البته نه همه‌شان، به استانداردها یا انتظارات والدین، و همچنین دیگر اشکال تربیتی و مدیریتی مثل مدیر مدرسه، احترام می‌گذارند. این امر حاکی از طبیعتِ مستأصل و وابستۀ آن هاست. به همین خاطر باید با آنها دل‌سوزانه رفتار شود، حال رفتارشان هرطور که می‌خواهد باشد.

هرکودک برای زنده ماندن به سرپرستی نیاز دارد، و این امر باعث می‌شود که آن‌ها هیچ انتخاب دیگری، جز موافقت کردن با انتظارات و استانداردهای آنان نداشته باشند. بعلاوه، بچه‌ها به تازگی قدم به این جهان گذاشته‌اند و هیچ مرجعی برای تشخیص خوب و بد ندارند. به خاطر همین است که هر تفکری که در سر دارند یا هرکاری که انجام می‌دهند برای‌شان عادی تلقی می‌شود. چطور قرار است آن طرف مسئله را هم ببینند؟ این امر هنجارسازی نام دارد، به بیان دیگر یعنی افعالِ غیرعادی، مضر، مسموم، و یا سوءاستفاده، عادی تلقی شوند.

نباید این مسئله را خیلی بزرگ کرد، زیرا آنها اغلب از اینکه احساسات، تفکرات، نیازها، اولویت‌ها و ناسازگاری‌های حقیقی‌شان را بروز دهند، محروم‌اند. پس نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که خودشان همه چیز را درک کنند و بلد باشند.

مشاهده مقاله  وقتی زنان بیشتر از همسرانشان کسب درآمد می‌کنند، چه مشکلاتی پیش می‌آید؟

بنابراین کودک، هرچیزی را که پرستاران‌اش حکم کنند، قبول می‌کند. بعضی از این احکام با اهمال زورِ اعضای خانواده، مدرسه، مسجد، دوستان و هم‌سالان، و در یک کلمه (جامعه) به خورد کودک داده می‌شود. اما اکثراً این کار از پدر و مادرها برمی آید چرا که والدین بیشترین قدرت و نفوذ را روی  رشد کودک دارند.

متاسفانه در دنیائی زندگی می‌کنیم که روح‌وروان هرانسانی را جریحه‌دار می‌کند. بسیاری از کودکان با اثرات منفیِ ناشی از قوانین و انتظاراتی بزرگ می‌شوند که یا به صورت فعالانه، یا از روی بی‌ارادگی مجبور به برآورده کردن‌اش شدند.

انتظارات والدین

مثال‌هائی از انتظارات و قوانینی که شامل حال کودکان می‌شود

قوانین و انتظاراتی که به کودکان تحمیل می‌شود آن‌قدر زیاد است که می‌توانم یک کتاب راجب‌اش بنویسم. اما به هر حال دراینجا نگاهی به چند مثال متعارف می‌اندازیم.

من پسر/دختر می‌خواستم.

اکثر والدین اولویت جنسیتی خاصی برای بچه‌دار شدن قائل هستند. بسیاری از آنها حتی صراحتاً به روی کودک‌شان می‌زنند که: (من همیشه پسر می‌خواستم) یا (کاش تو دختر می‌شدی) یا ( چرا پسر به دنیا نیاوردم)….

این حرف‌ها باعث می‌شود بچه احساسِ ناخواسته بودن، معیوب بودن، غیرقابل دوست داشتن، یا ننگ بودن بکند. در صدر این لیستِ بلندبالا هم باید گفت کودک احساس می‌کند هیچ نکتۀ مثبتی دربارۀ او وجود ندارد. بهترین کاری که از دست‌شان برمی‌آید این است که خودشان را شبیه همان چیزی کنند که والدین پیش از آن‌ها می‌خواستند: بیشتر دخترانه یا پسرانه رفتار کنند، بیشتر کارهای یدی انجام بدهند، مهربان‌تر یا زیباتر باشند، پرتکاپوتر باشند و… . چنانچه موفق شوند تصویر واضح‌تری از جنسیتی که والدین می‌خواستند، منعکس کنند، می‌توانند امیدوار باشند تا حداقل در حاشیۀ این خانواده مورد تایید و علاقه قرار بگیرند.

مشاهده مقاله  تحکیم پایه‌های زندگی با آموزش روانشناسی خانواده

انتظارات والدین

همیشه دوست داشتم فرزندم شبیه من باشد.

در اینجا والد سعی می‌کند کودک‌اش را به سمت خودش بکشد. بعضی ها می‌خواهند تا کودک‌شان علائق، سرگرمی‌ها، اخلاقیات، اعتقادات، و حتی چهرۀ آن‌هارا همراه خود داشته باشد. از نظر اساسی خواستۀ آن‌ها این است که بچه به یک نسخۀ کوچک‌تر از خودشان تبدیل بشود.

انتظارات والدین

می‌خواهم فرزندم راه مرا ادامه بدهد.

این مورد هم ادامه‌ای از مورد قبلی، اما در پهنۀ قانونی ویژه است، مثل یک حرفه یا شغل. اغلب کودک را تحت فشار می‌گذارند تا راه پدر و مادرش را پیش بگیرد. مثلاً اگر پدر یا مادر شخصی پزشک باشند، از او نیز انتظار می‌رود تا پزشک شود، و وقتی میلی به این کار نداشته باشد، از او ناامید یا گاهی وقت ها عصبانی می‌شوند.

این یکی از دلایلی است که چرا خیلی از بچه‌ها (سنت خانوادگی‌شان) را که همان شغل و حرفه باشد دنبال می‌کنند. این درحالی است که گاهی اوقات بچه به طور طبیعی به آن رشته علاقه‌مند است و به این خاطر است که از سنین پایین‌تر فقط در معرض انتخاب این رشته قرار گرفته. در موارد دیگر با اهمال زور یا گول زدن این کار انجام می‌شود که شکلِ غیرطبیعی‌ای به آن می‌بخشد.

قوانین متنوعِ فکری

در این مورد، قوانین خاصِ فکری‌ به فرزند تحمیل می‌شود: سرپرستِ والدین یا عضو دیگری از خانواده بودن، قربانی بودن، نابغه بودن، فرد جایگزین بودن، بازنده بودن، نجات یافته و هزار و یک نوع تفکر دیگر. این‌ها مسائلی راجب خود فرد است و به او تحمیل می‌شود و خیلی از ماها مجبور بودیم با انواع‌ و اقسام آن‌ها با درجات مختلف بزرگ شویم.

مشاهده مقاله  5 روش که کمک میکند خودتان را در مورد اشتباه خود سرزنش نکنید

وقتی قانونی وضع شود، کودک آن را در درون خویش نهادینه می‌کند و تبدیل به بخشی از شخصیت‌اش می‌شود، در نتیجه تا بزرگ‌سالی و بعد از آن نیز همراه او باقی می‌ماند.

آیا برآورده نکردن انتظارات والدین نتیجۀ منفی هم دارد؟

بازهم می‌گویم، زنده ماندن یک کودک به سرپرست‌هایش بستگی دارد، بنابراین کودک موظف است هر قانون و استانداردی که سرپرست‌اش وضع می‌کند قبول کند تا توسط او/آن‌ها مورد تایید و علاقه قرار بگیرد. تلاش برای ایستادگی در برابر این مسائل معمولا تحت عنوان سرپیچی و بدبودن شناخته می‌شود و کودک مورد تنبیه قرار می‌گیرد: فعالانه (کتک زدن یا فریادکشیدن) و یا بدون جنبش (صحبت نکردن و ردکردن خواسته‌ها).

انتظارات والدین

کودک با این تفکر رشد می‌کند که شاید واقعا یک بازنده، لکۀ ننگ یا یک فرد بد است. چنین شخصی همیشه با حس شرم و گناهی که گریبان گیرش شده، دست‌وپنجه نرم می‌کند. همچنین این افراد از زمانی که قوانین خاصی برای‌شان وضع شد، دیگر خود واقعی‌شان را گم کرده‌اند. به بیانی دیگر، آن‌ها مجبور شدند تا شخص دیگری باشند.

 

[تعداد: 0    میانگین: 0/5]

نظر خود را بنویسید

Your email address will not be published.